نوشته اصلی توسط
91290002
با عرض سلام . خیلی حالم بده کمک کنید
پسری هستم 28 ساله شاغل. حدود 10 ماه پیش سر مقاله نوشتن (به بهونه مقاله نوشتن) خواستم با یکی از همکلاسی هام بیشتر آشنا شم. بعد از یه مدت یه روز قرار گذاشتم که باهاش جدی صحبت کنم. اون روز تو طبقه سوم دانشکده یه نفر رو به وری ما نشسته بود و با خشم و تنفر من رو نگاه می کرد.بعدکه به اون خانم گفتم بریم بیرون در مورد قضیه صحبت کنم اون گفت که با کسی هستش. حدس زدم که اون اقا باهاش رابطه داره . این موضوع رو گفتم و اون انکار کرد . هنوز نمی دونم اون روز بد بین شده ام یا واقعا درست فکر می کردم. بعد از اون هر کاری کردم اون خانم به خاطر بدبین شدن من یا این که واقعا اون روز اون آقا رو اورده بود می گفت : از من خوشش نمی آد . از رفتارام خوشش نمی آد. خیلی سر این قضیه تحقیر شدم(هر چی اصرار کردم بدتر شد). وجودم پر درده . نمی دونم چی کار کنم. از یه طرف یه فرد دیگه الان هست که مشخصه دوستم داره و اگر بخوام منطقی فکر کنم بهترین گزینه واسه منه. تو گذشته مونده ام و همش فکر می کنم، خود خوری می کنم که اون روز اون خانم دوست پسرش رو آورده بود یا نه . اگر اورده بود خیلی پست بود اگر من اشتباه می کنم و نیاورده بود عذاب وجدان دارم که به خاطر بدبینی ام اون رو از دست داده ام. از یه طرف نمی تونم به این فرد جدید که داره وارده زندگی ام میشه حسی پیدا کنم با این که می دونم واسه ازدواج بهترین گزینه است. از این درگیری ذهنی شدید خسته شدم. نمی دونم چه جوری خلاص شم. به کارای عادی ام هم نمی رسم تو رو خدا کمک کنید